محمد نوریزاد، نویسنده و مستندساز و از منتقدان رهبر جمهوری اسلامی، چندی پیش از خامنهای خواسته بود برای آشنایی با رنج ایرانیان،
تصور کند ۲۴ روز به پسرش، مجتبی خامنهای، تجاوز شده است. این نوشتار نوریزاد با واکنش شدید طرفداران امنیتی رهبر جمهوری اسلامی مواجه شد؛ به گونهای که برخی وبسایتها
خبر تجاوز محمد نوریزاد به دختر خود و بستری شدن نوریزاد در بیمارستان روانی در پی شکایت همسرش را منتشر کردند. نوریزاد در
واکنش به این اتهام، ضمن شکایت از وبسایت «صلحنیوز»، نوشت: «سقوط و دیگر هیچ».
حال محمد نوریزاد در سی و یکمین نامه سرگشاده خود به علی خامنهای، ضمن برشمردن برخی مشکلاتی که به دلیل نقد رهبر جمهوری اسلامی، توسط «برادران» در زندگی خصوصی او ایجاد شده، از وی خواسته است که «در وجهی تمثیلی، برای درک رنجهای جوراجور مردم، خود را به جای آنان بگذارد» و تصور کند «به دختر خود تجاوز کرده و با همان تجاوز پدر، آبستن شده و همسرش از او شکایت کرده و اکنون وی در بیمارستان بستری و تحت مداوا است.»
محمد نوریزاد در این بازسازی تمثیلی، ضمن نام بردن از همسر خامنهای، منصوره خجسته، دختران او، هدی و بشری و نیز پسران وی، به آسیبشناسی فاحشهفروشی میپردازد و مینویسد: «وقتی آستانه فاحشگی در جمهوری اسلامی به سیزده سال و دوازده سال میرسد و مافیای اینکاره، انواع دختران و زنان را در امنیت کامل به دیگر کشورها صادر میکنند، سفارش فاحشه به سید علی و خانوادهاش نباید اعجابانگیز باشد.»
متن کامل نامه محمد نوریزاد که در
وبسایت شخصی او منتشر شده، به شرح زیر است:
نامه سی و یکم محمد نوریزاد به رهبر: به شما هم آیا سفارش میدهند؟
سلام به رهبر جمهوری اسلامی ایران
حضرت آیتالله خامنهای
پیشنهاد میکنم برای درک رنجهای جوراجور مردم، خود را به جای آنان بگذارید؛ که اگر از ابتدای رهبریتان، به این توصیه شیعی و انسانی مبادرت ورزیده بودید، اوضاع امروزِ ما حتما به از این بود که هست. من برای درک بهترِ رنجهایی که یک به یک اعضای خانواده کوچک من، تنها در این شش ماه اخیر با آن مواجه بودهاند، در وجهی تمثیلی شما و خانواده مکرم شما را از بیت رهبری برکنده و در خانه خود اسکان میدهم.
داستان از اینجا پا میگیرد: شما – مرد خانه – در سفرید، در خوزستان، در شوش دانیال، مرد ناشناسی به شما زنگ میزند و از شما میپرسد: جناب خامنهای، آیا شما اکنون در بیمارستانید؟ شما با کمی تردید پاسخ میدهید که نه، مگر خبری شده؟ آن دوست ناشناس با صدایی گرفته و دردآلود میگوید: یک سایت دولتی و حکومتی خبری درج کرده که در آن خبر، شما را بیمار و روانی توصیف کرده است. دیگر چه؟ دیگر این که... شما – آقای خامنهای – به دختر خود تجاوز کردهاید و همسرتان از شما شکایت کرده و اکنون شما در بیمارستان بستری و تحت مداوایید.
شما از سفر باز میگردید و در جمال همسر و فرزندان خود شرمی میبینید ناشی از هجوم وقیحان حکومتی. از خود میپرسید: مگر میشود در یک نظام مؤکد اسلامی، کانون خانواده یک معترض مدنی اینچنین پلشت و ناجوانمردانه در معرض آسیب و حمله قرار گیرد؟ در درون اما با حاکمان حکومتی میگویید: آهای ای حکومتیان، منِ خامنهای، هر چه هستم، بله یک معترضم. با من مطابق موازین قانونیای بر خورد کنید که خود وضعشان کردهاید؛ نه این که لجامگسیختگان حکومتی را به حریم خانوادهام گسیل کنید و به کانون خانوادهام آشوب اندازید.
کمی بعد از داخل ساختمان شما فیلمی در یکی از سایتهای حکومتی منتشر می شود و ریزترین اطلاعات خانه و اعضای خانواده و حتی گفتگوهای همسایگان در نشستهای فیمابین را بر ملا میکنند. یک هفته از این خبرسازیهای وقیحانه نمیگذرد که همان سایت حکومتی، خبر دیگری منتشر میکند. چه؟ این که: دختر آقای خامنهای، با همان تجاوزِ چندی پیش پدر آبستن شده است. انتشار آشکارِ این خبر، بی آنکه حساسیت و غیرتِ مدعیالعموم و دستگاههای قانونی و قضایی را برانگیزد و رگهای تعصب نمایندگان خاموش مجلس را متورم سازد، شما را به واقعیت مکرری نزدیکتر میسازد که: این حاکمیت، هیچ حریمی را محترم نمیشمرد جز بقای خود. و چون خامنهای، تیزیِ نقدش را متوجه اصول و وعدههای بیسرانجام این نظام به ظاهر اسلامی کرده، پس لاجرم باید از حیثیت تهی گردد و دودمانش به عرصه فحشهای حکومتی کشانده شود.
زمان میگذرد و یکی دو ماه بعد، شما ناگهان با صدای زنگ تلفن خانه از خواب بر میخیزید؟ به ساعت نگاه میکنید، که سه صبح را نشان میدهد. از خود میپرسید: چه رخ داده در این نیمههای شب آیا؟ گوشی را بر میدارید و محترمانه میفرمایید: بله؟ آن که در آن سوی خط است، میگوید: آقای خامنهای؟ شما پاسخ میدهید: بله خودم هستم بفرمایید. مرد میگوید: ممکن است گوشی را بدهید به دست یکی از دخترانتان بشری خانم یا هدی خانم؟ کمی به هم میریزید: این مرد، در این دیرگاه شب با دختران من چکار دارد؟ باز محترمانه از او میپرسید: شما؟ میگوید: من دوست هدی خانم و بشری خانمِ شما هستم.
شما ارتباط را قطع میکنید و به رختخواب باز میگردید. کمی بعد صدای تلفن همسرتان بلند میشود. بله؟ منصوره خانم خجسته؟ بله بفرمایید. لطفاً گوشی را بدهید به دخترتان هدی خانم؟ و ادامه میدهد: بشری خانم هم اگر هستند کار ما راه میافتد. همسرتان تلفن را قطع میکند. بلافاصله تلفن دخترانتان به صدا در میآید. به دخترها هشدار میدهید که پاسخ ندهند. اما یکی از آنها پیش از هشدار شما به مردِ آن سوی خط گفته است: بله بفرمایید. کمی بعد تلفن یکی از پسرانتان آقا میثم به صدا در میآید؛ و این بازی «برادران» نه با یک خط تلفن، که با ده پانزده خط، و نه با یک فرد مشخص، که با ده بیست نفر، آن هم طی تمامی ساعات شبانهروز بالا میگیرد. از دست شمای پدر، از دست شمای شوهر، چه بر میآید؟ خطوط تلفنتان را تغییر دهید آیا؟ مخابرات، در چنگ برادران است. شما را راه گریزی نیست. در نهایت به همسر و فرزندانتان توصیه میکنید تلفنهای ناشناس را بی پاسخ بگذارند. خودتان یک بار مینشینید و تعداد مزاحمتها را شماره میکنید. هزار بار، دو هزار بار، سه هزار بار.
یک ماهی میگذرد و شما به نحوی با مزاحمین کنار آمدهاید و شکایتتان از طرق دادسرا و کلانتری محل به مخابرات محول میشود و مخابرات رسما و طی نامهای به دادسرا مینویسد: ما امکان ثبت و ردیابی تلفنهای مزاحم در این یک ماه گذشته را نداریم. مزاحمین علاوه بر تلفن زدنهای پی در پی، به راهی دیگر نیز پای مینهند. مشخصات اتومبیل شما را به سایتهای رایگان میدهند و تلفن شما و همسر و یکی از دخترانتان را نیز به اسم فروشنده پای آن مینشانند. اکنون شما با تلفنهای متعددی مواجهید که خریدار اتومبیلتان هستند.
یک روز بی خبر از همه جا به تلفنی پاسخ میدهید که شمارهاش معتبر و خانگی است. به خود میگویید: کسی با تلفن خانگی یا اداری و یا حرفهای مزاحم نمیشود. پاسخ میدهید: بله؟ یکی از آن سوی خط اسم شما را میبرد؟ آقا سید علی؟ بله بفرمایید. مرد با آرامش تمام میگوید: آقا سید علی، شما اگر یک خانم بیست و پنج، سی ساله برای ما جور کنی خرجش چقدر میشود؟
تلفن را قطع میکنید و به خود می گویید: این امکان ندارد! اما وقتی تعداد فاحشهخواهان فزونی میگیرد، داستان را باور میکنید، به خانه میروید، همسرتان جلو میآید و با شرم میگوید: مرتب به تلفن من زنگ میزنند و برای من پیام میگذارند و از من فاحشه میخواهند. دخترتان هم میآید و سر به زیر میگوید: از من هم زن صیغهای میخواهند با ذکر مشخصات زن دلخواهشان. دخترتان ادامه میدهد: حتی اسم مرا و تلفن مرا دادهاند به سایتها به عنوان نظافتچی خانه.
حساس میشوید به این که: این دیگر چه چشمهای است! شماره تلفن خود را به گوگل میدهید تا برایتان جستجو کند. بلافاصله چندین صفحه گشوده میشود. واویلا. دست بر پشت دست میزنید و با خود زمزمه میکنید: ای وای از این برادران اسلامی! مگر چه دیدهاید؟ میبینید عکسهای برهنه فاحشههای جور واجوری را در چندین سایت قرار دادهاند و تلفن شما را و تلفن همسرتان را و تلفن یکی از دخترانتان را در آنجا گذاردهاند که اگر فاحشه میخواهید به آقا سید علی و همسر و دخترش مراجعه کنید. در خلوت از خود میپرسید: این چه جامعهای است که ظرف چند روز بیش از هزار سفارش زن صیغهای و فاحشه به اعضای خانواده منِ خامنهای داده شده است!؟
سر به زیر میاندازید و به خود میگویید: وقتی آستانه فاحشگی در جمهوری اسلامی به سیزده سال و دوازده سال میرسد و مافیای اینکاره، انواع دختران و زنان را در امنیت کامل به دیگر کشورها صادر میکنند، سفارش فاحشه به سید علی و خانوادهاش نباید اعجابانگیز باشد.
جناب رهبر؛
بله، خانواده کوچک من، تنها در این شش ماه اخیر، با بازیهای پلید و ناجوانمردانه اینچنینی مواجه بوده است. همین اکنون ما با زنگها و پیامهای سخیف و مستهجن پی در پی مواجهیم. از شما میخواهم دستور دهید هر چه زودتر این فضاحت حکومتی را از سر خانواده من بر بچینند. مأموران شما مرا به خاطر نقدها و اعتراضات مدنیام، طبق قانون ببرند و زندانیام کنند و به دارم بیاویزند، اما حریم خانوادهام را محترم بدارند. این خواسته فراوانی نیست. اینگونه که بر منبرها گفتهاند، ظاهرا یزید با خاندان امام حسین محترمانه رفتار کرد. لااقل از یزید بیاموزیم نحوه برخورد با خانواده معترضان را.
با احترام
محمد نوریزاد
بیست اردیبهشت سال یکهزار و سیصد و نود و سه