در ایام حضور نظامی ارتش آمریکا در عراق روزی در کافه فرانسه در برج گاندی تهران نشسته بودم و با خود فکر میکردم این کلانشهرِ غولپیکر به قدری بزرگ است که حتی در صورت حملۀ ارتش آمریکا هم بخشهایی از آن حضور نیروهای بیگانه را حس نخواهد کرد! به عبارت دیگر، مدتی طول خواهد کشید تا اهالی بعضی از مناطق تهران که به زندگی روزمرۀ خود مشغولند و ارتباط چندان زیادی با رسانهها ندارند٬ متوجه حرکت تانکها و زرهپوشهای آمریکایی در خیابانهای شهر شوند. تو گویی ارتش بیگانه٬ لشگر مورچههای کوچکی است که از سرو کول غولی بالا میرود. باید مدتی بگذرد تا این غول احساس خارش کند. فضای دنج و آرام محوطۀ برج گاندی٬ باعث شد چنین فکری به ذهنم برسد.
خواه ارتش بیگانه حاکم باشد یا یک رژیم تمامیت خواه بومی٬ همواره بخشهایی از زیست اجتماعی مردم از دسترس حاکمان دور میماند. حتی دولتهای تمامیتخواه هم نمی توانند دستان متجاوز خود را به لایههای عمیق حیات اجتماعی برسانند. دستان دولتمردان کوتاه است. بر همین اساس٬ سفاکترین رژیمها در بهترین حالت تنها میتوانند با ایجاد رعب و وحشت٬ چند متر جلوتر از دستان خود را متأثر سازند. آنها با اتخاذ شیوۀ مبارزۀ پارتی ها (اشکانیان) فقط به چند نقطۀ معدود ضربه میزنند٬ اما این ضربات چنان شدید است که هول حاصل از آن - در معنای روانشناختی کلمه - همچون موجی به دوردست می رسد جمعآوری دیشهای ماهواره را درنظر گیرید. این برنامه حتی در شهرستانها هم موفق نبوده تا چه رسد به کلانشهری مثل تهران که مأموران نمیتوانند همۀ نقاط آن را به طور مداوم کنترل کنند. پس از هر بازرسی٬ مردم میتوانند تجهیزات خود را دوباره از کمدها و انباریها درآورند و به کار گیرند. پس رژیم٬ از یک سو می کوشد سریع و ناگهانی حمله کند٬ و از سوی دیگر به کمک رسانهها شهروندان را به برخوردهای امنیتی و خشن تهدید می کند تا ترس جلوتر از مأموران عمل کند و مردم خودشان تجهیزات ماهواره را برچینند. با وجود این، واضح است که رژیم نتوانسته فتنۀ ماهواره را مهار کند.
در همان ایام، مأموران طرح «امنیت اجتماعی» به برج گاندی یورش بردند و با چند دختر و پسر جوان رفتاری وحشیانه کردند. به خود گفتم که برج گاندی٬ برج گاندی باقی میماند. مردم دوباره به کافهها میآیند٬ لباسهای دلخواهشان را میپوشند٬ در این کافهها قرارهای عشقی میگذارند و خلاصه زندگی به روال خود و به خواست مردم جریان خواهد داشت. مردمی که به این مکانها میآیند٬ به لحاظ سیاسی محذوفند. آنها نمایندگان سیاسی خود را در حاکمیت ندارند. ناچارند در انتخابات شوراها، مجلس یا ریاست جمهوری از بخش هایی از حاکمیت حمایت کنند که کمتر خشن و مرتجع و بیشتر تحصیلکرده اند. این مردم نمیتوانند خود کنشگر سیاسی باشند، حزب تشکیل دهند یا حتی روزنامه ای دلخواه، به عنوان مجرای رسمی بیان منویات و آرمانهای خود در جامعه، را منتشر کنند. در بهترین حالت، میتوانند در انتخاباتی شرکت کنند که مهرههای جبهۀ سیاسی رقیب در آن نامزد شدهاند. پس واقعیت این است که رژیم موفق شده هویت سیاسی مستقل آنها را انکار کند. اما آیا میتواند حضور اجتماعی آنها را هم انکار کند؟ آیا میتواند کاری کند که آنها کاملا حذف شوند؟ بسیاری از چیزها، از جمله پوشش اختیاری، را تا حدودی از آنها سلب کرده است. اما آیا حکومت و مأمورانش در هر گوشه و کناری حضور دارند تا بتوانند پوشش آنها را کنترل کنند؟ بی شک چنین نیست. کارزار «آزادیهای یواشکی زنان در ایران» از همین ضعف طبیعی قدرت حاکم٬ از این خلأ گریزناپذیر قدرت حاکم در عرصهی پهناور حیات اجتماعی، استفاده میکند تا به حکومت و به ما یادآوری کند که در همۀ عرصهها نباختهایم٬ هرچند در عرصۀ سیاسی محذوفیم.
متأسفانه برخی از ما از یاد بردهایم که حیات سیاسی تمامی حیات اجتماعی نیست. گاهی استدلال کردهایم که اکنون زمان مناسبی برای طرح بعضی از حقوق مدنی، از جمله «آزادی پوشش»، نیست. مدتی امیدوار بودیم که روند توسعۀ سیاسی در ایران رو به جلو خواهد بود و زمان مناسب استیفای تدریجی حقوق از دست رفته فرا خواهد رسید. اما متأسفانه نشانههای پسرفت در تمامی عرصهها، از اقتصاد گرفته تا سیاست، بر نشانههای امیدبخش سایه افکنده است. اگر بخواهیم منتظر بمانیم تا زمانِ "مناسب" استیفای حقوق بدیهی شهروندی٬ از جمله پوشش اختیاری٬ فرارسد، همچنان گرفتار این پیشفرض نادرست خواهیم بود که در چارچوب جمهوری اسلامی٬ توسعۀ سیاسی مدرن، "ممکن" است. طرح «آزادیهای یواشکی زنان در ایران» منتظر نمیماند که کشتی به گِل نشستۀ اصلاحطلبی در ایران ناگهان با باد شرطهای دوباره حرکت آغاز کند. کنشگران اصلی این طرح به خود٬ به ما٬ به حاکمیت و به پایگاه اجتماعی مرتجعین نشان خواهند داد که آنچه را از ما گرفتهاند٬ میتوان بازپس گرفت. ما نترسیدهایم و بازی را از نقطهای دیگر دوباره آغاز میکنیم. دستان حاکمیت، حتی اگر اردشیر درازدست هم باشد٬ به طرۀ تابخوردۀ گیسوان زن ایرانی نخواهد رسید.
به خاطر دارم که مسعود بهنود در پایان دفاعیات خود در دادگاه مطبوعات این بیت را خوانده بود: « گرچه ما اکنون سپر انداختیم / غمزۀ ابروکمانان یاد باد». ما هم امروز باید همنوا شده و بگوییم: ما را از حیات سیاسی حذف کردهاید٬ اما نمی توانید از حیات اجتماعی حذفمان کنید. کارزار «آزادیهای یواشکی زنان در ایران» به نوعی تکرار همین بیت پیش گفته است اما نه با دلالت استعاری مصرع دوم٬ بلکه با دلالتی کاملاْ واقعی (تحتالفظی): غمزۀ ابروکمانان در گوشه و کنار شهرهای این سرزمین٬ ما را یاد است و شما را فراموش. تیری که از چلۀ کمان ابروی زنان شهری ایرانی رها میشود٬ قلبِ سنگی دیو ارتجاع را نشانه رفته است.
به امید روزی که در میادین پرعبور شهر٬ و نه فقط در حاشیه ها، حق خود را فریاد کنیم.
دکتر نیما قاسمی، جامعه شناس
خواه ارتش بیگانه حاکم باشد یا یک رژیم تمامیت خواه بومی٬ همواره بخشهایی از زیست اجتماعی مردم از دسترس حاکمان دور میماند. حتی دولتهای تمامیتخواه هم نمی توانند دستان متجاوز خود را به لایههای عمیق حیات اجتماعی برسانند. دستان دولتمردان کوتاه است. بر همین اساس٬ سفاکترین رژیمها در بهترین حالت تنها میتوانند با ایجاد رعب و وحشت٬ چند متر جلوتر از دستان خود را متأثر سازند. آنها با اتخاذ شیوۀ مبارزۀ پارتی ها (اشکانیان) فقط به چند نقطۀ معدود ضربه میزنند٬ اما این ضربات چنان شدید است که هول حاصل از آن - در معنای روانشناختی کلمه - همچون موجی به دوردست می رسد جمعآوری دیشهای ماهواره را درنظر گیرید. این برنامه حتی در شهرستانها هم موفق نبوده تا چه رسد به کلانشهری مثل تهران که مأموران نمیتوانند همۀ نقاط آن را به طور مداوم کنترل کنند. پس از هر بازرسی٬ مردم میتوانند تجهیزات خود را دوباره از کمدها و انباریها درآورند و به کار گیرند. پس رژیم٬ از یک سو می کوشد سریع و ناگهانی حمله کند٬ و از سوی دیگر به کمک رسانهها شهروندان را به برخوردهای امنیتی و خشن تهدید می کند تا ترس جلوتر از مأموران عمل کند و مردم خودشان تجهیزات ماهواره را برچینند. با وجود این، واضح است که رژیم نتوانسته فتنۀ ماهواره را مهار کند.
در همان ایام، مأموران طرح «امنیت اجتماعی» به برج گاندی یورش بردند و با چند دختر و پسر جوان رفتاری وحشیانه کردند. به خود گفتم که برج گاندی٬ برج گاندی باقی میماند. مردم دوباره به کافهها میآیند٬ لباسهای دلخواهشان را میپوشند٬ در این کافهها قرارهای عشقی میگذارند و خلاصه زندگی به روال خود و به خواست مردم جریان خواهد داشت. مردمی که به این مکانها میآیند٬ به لحاظ سیاسی محذوفند. آنها نمایندگان سیاسی خود را در حاکمیت ندارند. ناچارند در انتخابات شوراها، مجلس یا ریاست جمهوری از بخش هایی از حاکمیت حمایت کنند که کمتر خشن و مرتجع و بیشتر تحصیلکرده اند. این مردم نمیتوانند خود کنشگر سیاسی باشند، حزب تشکیل دهند یا حتی روزنامه ای دلخواه، به عنوان مجرای رسمی بیان منویات و آرمانهای خود در جامعه، را منتشر کنند. در بهترین حالت، میتوانند در انتخاباتی شرکت کنند که مهرههای جبهۀ سیاسی رقیب در آن نامزد شدهاند. پس واقعیت این است که رژیم موفق شده هویت سیاسی مستقل آنها را انکار کند. اما آیا میتواند حضور اجتماعی آنها را هم انکار کند؟ آیا میتواند کاری کند که آنها کاملا حذف شوند؟ بسیاری از چیزها، از جمله پوشش اختیاری، را تا حدودی از آنها سلب کرده است. اما آیا حکومت و مأمورانش در هر گوشه و کناری حضور دارند تا بتوانند پوشش آنها را کنترل کنند؟ بی شک چنین نیست. کارزار «آزادیهای یواشکی زنان در ایران» از همین ضعف طبیعی قدرت حاکم٬ از این خلأ گریزناپذیر قدرت حاکم در عرصهی پهناور حیات اجتماعی، استفاده میکند تا به حکومت و به ما یادآوری کند که در همۀ عرصهها نباختهایم٬ هرچند در عرصۀ سیاسی محذوفیم.
متأسفانه برخی از ما از یاد بردهایم که حیات سیاسی تمامی حیات اجتماعی نیست. گاهی استدلال کردهایم که اکنون زمان مناسبی برای طرح بعضی از حقوق مدنی، از جمله «آزادی پوشش»، نیست. مدتی امیدوار بودیم که روند توسعۀ سیاسی در ایران رو به جلو خواهد بود و زمان مناسب استیفای تدریجی حقوق از دست رفته فرا خواهد رسید. اما متأسفانه نشانههای پسرفت در تمامی عرصهها، از اقتصاد گرفته تا سیاست، بر نشانههای امیدبخش سایه افکنده است. اگر بخواهیم منتظر بمانیم تا زمانِ "مناسب" استیفای حقوق بدیهی شهروندی٬ از جمله پوشش اختیاری٬ فرارسد، همچنان گرفتار این پیشفرض نادرست خواهیم بود که در چارچوب جمهوری اسلامی٬ توسعۀ سیاسی مدرن، "ممکن" است. طرح «آزادیهای یواشکی زنان در ایران» منتظر نمیماند که کشتی به گِل نشستۀ اصلاحطلبی در ایران ناگهان با باد شرطهای دوباره حرکت آغاز کند. کنشگران اصلی این طرح به خود٬ به ما٬ به حاکمیت و به پایگاه اجتماعی مرتجعین نشان خواهند داد که آنچه را از ما گرفتهاند٬ میتوان بازپس گرفت. ما نترسیدهایم و بازی را از نقطهای دیگر دوباره آغاز میکنیم. دستان حاکمیت، حتی اگر اردشیر درازدست هم باشد٬ به طرۀ تابخوردۀ گیسوان زن ایرانی نخواهد رسید.
به خاطر دارم که مسعود بهنود در پایان دفاعیات خود در دادگاه مطبوعات این بیت را خوانده بود: « گرچه ما اکنون سپر انداختیم / غمزۀ ابروکمانان یاد باد». ما هم امروز باید همنوا شده و بگوییم: ما را از حیات سیاسی حذف کردهاید٬ اما نمی توانید از حیات اجتماعی حذفمان کنید. کارزار «آزادیهای یواشکی زنان در ایران» به نوعی تکرار همین بیت پیش گفته است اما نه با دلالت استعاری مصرع دوم٬ بلکه با دلالتی کاملاْ واقعی (تحتالفظی): غمزۀ ابروکمانان در گوشه و کنار شهرهای این سرزمین٬ ما را یاد است و شما را فراموش. تیری که از چلۀ کمان ابروی زنان شهری ایرانی رها میشود٬ قلبِ سنگی دیو ارتجاع را نشانه رفته است.
به امید روزی که در میادین پرعبور شهر٬ و نه فقط در حاشیه ها، حق خود را فریاد کنیم.
دکتر نیما قاسمی، جامعه شناس
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر