۱۳۹۳ شهریور ۳۰, یکشنبه

آیا پناهگاهی هست به جز انسانیت....


پناهندگی
گریزان, به امید آزادگی
نصیبم شد این دم پناهندگی
رها کرده هر خانه و زندگی
شده در بدر با سراسیمگی
جدا از عزیزان و دلبستگی
رها یم ز عشق و ز دلدادگی
سراسر غم و پر ز افسردگی
روانم به راهی ز دیوانگی
امیدم ز شادی و سرزندگی
پناهی و دستی در افتادگی
گهی لقمه نان است در گشنگی
گهی ظرف آبی برد تشنگی
من اینجا نمانم ز یک دندگی
و با شرم و ذلت ، فرو مایگی
ندارم کس و همدمی خانگی
امیدی ز لبخند و همسایگی
ز هر سو نگاهی ز بیگانگی
به جانم چو آفت ز دل مردگی
چه دانی تو از یاس و در ماندگی
ز سرما و برف و ز بارندگی
شدم خسته از بوی گندیدگی
ز ظلم و تجاوز، و پوسیدگی
رسیدم به امید آسودگی
ز جانم رود یک دم این خستگی
من انسان و در راه جویندگی
رسیدم به اینجا ز بیچارگی
رهایی بجویم ز هر بندگی
شوم تا رها از همه بردگی
در این عهد ظلمت و خودکامگی
سکوتت چو ننگ است و شرمندگی
امیدم به مهر است و بخشندگی
که باشد بشر را برازندگی
ز خاطر مبر راه پایندگی
به دستم بده دست همبستگی
گریزان به امید آزادگی
نصیبم شد این دم پناهندگی
ا.ه.ل.ایرانی (اهلی) مرداد ۱۳۸۹

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر