من زنم, زنى بدون عمامه و عبا
لخت و برهنه ,من بدون حقوق تو زنم
به جرم اين زنيت, به بندم مى کشى
به جرم اين زنيت, در اغوشم مى کشى
به جرم اين زنيت, تجاوزها بر شعورم مى کنى
من زنى در رختخوابت
من دخترکى روى پاهايت
من حوريى در بهشتت
من زنى در اشپزخانه ات
من زنى در شناسنامه ات
من زنى رهگذر دمى سوار بر اتومبيلت
در همان خانه
در همان اشبزخانه
سوار بر همان اتومبيل
بارها وبارها. مست هوس ها
بارورم کردى
و بعد
درکمال بى شرمى, مادر فرزندانت را محکوم به سنگسار کردى
آرى من زنم
زن سنگسارها و تجاوز ها
بدون حق حضانت ها
پنجه هاى قويت چنگ بر تن نحيفم مى زد
صداى خورد شدن اندام ظريفم
در ان شب توفانى
در ان روز نفرين شده
در ان ساعت هاى فراموشى
گوش فلک را کر کرد
طورى که ديگر هرگز نشنيد
صدايى ناله هاى بى پناهيم را
بعد ان بود که مرا به تاوان زنيت
فاحشه خواندند
وتو را به حق تجاوز
مرد
باعقد يا بى عقد
با تمام عقده هايم
بانو يا دوشيزه
با تمام کمبودهايم
دوشادوش مشکلات ايستاده ام
تو نيز گر مرد ميدانى!
بيا زن باش !
در اين سرزمين ويرانى!
(از یک زن شاعر اسپانیایی)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر