۱۳۹۱ بهمن ۸, یکشنبه

داغ اسلام

·

از وقتی متولد شدم داغ اسلام بر پیشانیم خورده است و از نه سالگی انجام همه ی احکام اسلامی بر من واجب شد ولی برادرم می بایست از پانزده سالگی احکام اسلامی را انجام می داد.و وقتی از دلیلش پرسیدم گفتند چون تو روزهایی از ماه را نجس هستی و در این روزها لایق نماز خواندن و گفتگو با پروردگارت نیستی؛ پس باید در این شش سال جبران مافات کنی! از همان ابتدا به من فهماندند که خدای من در بسیاری از روزها حتی من را شایسته ی گفتگو با خودش هم نمی داند. در نه سالگی به راحتی پذیرفتم ولی حالا که فکر می کنم من چطور نمی توانم ظلمی را که جامعه بر من روا میدارد حتی با پروردگارم هم نجوا کنم بغض گلویم را می فشارد ولی نه...صبر کن! اندکی صبر کن! من چگونه می توانم از مظلومیتم با کسی سخن گویم که خود،حکم ظلم را داده است؟ مگر نه این است که اینها،همین ها که من ظالمشان میخوانم، تنها مجریان احکام پروردگارشان هستند.
از همان کودکی حجاب رابه من واجب کرد تا مبادا باعث تحریک انسان هایش شوم.مرا در زندان حجاب محبوس کرد تا مردانش از کنترل شهواتشان ازاد گردند.
مرا با درس وعلم و تحقیق چه کار است؟ پیامبر من وظیفه ای خطیرتر به من محول کرده است: راضی نگه داشتن شوهرم! راضی نگه داشتن مالکم!
پروردگارم به مرد موٌمنش فرمان داده تا مرا با مبلغی مهریه از پدرم خریداری کند واز ان پس او مالک من است. مالک جسم و روحم. مالک مرگ و زندگیم. مالک حال و اینده ام. او مالک و فرمانروا است و من کالا و فرمانبردار. به حکم پروردگارم برای انجام هر کاری از شوهرم اجازه می گیرم، حتی بدون اجازه ی او از خانه هم خارج نمیشوم و او حق دارد تا هرگاه من کار ناشایستی انجام دادم مرا انقدر در خانه نگه دارد تا مرگم فرا رسد. او به من نفقه میپردازد و خوراک ولباسم را تاٌمین میکند ومن همه ی تلاشم را میکنم تا او را از هر لحاظ راضی نگه دارم تا پروردگارم از من راضی باشد. او به هر نحوی که بخواهد از من استفاده میکند و من در خانه ی او میمانم، خودم را برای او می آرایم و با تمامی وجود هر گاه که بخواهد در اختیارش خواهم بود تا مالک من امیالش را ارضا کند. پروردگار من خود می گوید که زن کشتزار مرد است که به هر نحوی بخواهد می تواند به ان نزدیک شود. او به من امر کرده تا هرگاه فرمانروای من اراده کند در اختیار او قرار گیرم.به گفته ی پیامبرم بهترین نوع من ان است که فرزند بیشتری می اورد؛ زیرا وظیفه ی من تولید سرباز برای اسلام است. من فرزندم را با شیره ی جانم تغذیه می کنم و مالک فرزندم به ازای تغذیه ی فرزندش خوراک و پوشاکم را تاٌمین می کند. شوهرم به حکم پروردگارش می تواند کالاهای دیگری را همچو من خریداری کند .ولی هر گاه که من عاشق شوم به حکم پروردگارم سنگسار خواهم شد. اینجا عشق را با سنگ پاسخ می گویند.
اینجا من در صف دوم انسانیت قرار دارم. شهادتم، ارثم و دیه ام، همه و همه نصف یک مرد ارزش دارد. سهم من از زندگی مردها هستند:
پدرم، برادرم، شوهرم ...
اه،دیگر برایم فریادی هم نمانده است تا زجرهایم را فریاد کنم.فریاد های من هزار و چهارصد سال است که در گلویم خفه شده است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر