رضا خندان، همسر نسرین ستوده مینویسد:
ساعت 4 بعد از ظهر چند دقیقهای میشد که بچهها را از مهد کودک و مدرسه به خانه آورده بودم.
هنوز وسایلمان را جابجا نکرده بودیم که زنگ خانه به صدا درآمد. شخصی كه پشت آيفون خود را مامور پست معرفی کرد به محض باز کردن در، بدون اجازه وارد ساختمان شد. او در حالی که سعی میکرد کاغذی را به من نشان fدهد بقیهی همکاران زن و مرد خود را هم به داخل ساختمان کشاند. برگهای که در دستاش بود آن طور که خود ادعا میکرد برگ بازرسی خانه و محل كار بود. البته آن برگه یک فتوکپی بود، بدون ارزش قانونی. آنها توجهی به اعتراض من نكردند. 6 نفر زنجیروار به خانه هجوم آوردند.
و این آغار ماجرایی شد که سه سال پیش در ششم شهریور 1389 با صدای یک زنگ و به دنبال آن، يك "دروغ" آغاز شد. دروغ توسط ضابط قضایی دستگاه قضا, که از مامورین وزارت اطلاعات بود.
ماموری که دروغ گفته بود و سردستهی آنان بود در مقابل اعتراض من به کپی بودن برگهی بازرسی, ادعا میکرد که اصل برگهی بازرسی در دست همکارانمان است که هم اکنون در محل کار همسرت هستند.
او شمارهی تلفنی را گرفت که بتوانم با نسرین صحبت کنم و در واقع با این کار میخواست به من بفهماند که علاوه بر خانه, محل كار تو و همسرت هم الان درحال بازرسی است. پشت خط نسرین به من گفت که تو مختار هستی، کپی را بپذیری یا نه. اما در طول این مدت آنان بدون توقف بالا آمدند و وارد آپارتمان شدند. مهراوه هراسان جلو آمده بود تا بلکه بتواند از موضوع سر دربیاورد.
در آن روزها مهراوه ده سال و نیما کمتر از سه سال داشت. انتخاب آن زمان برای بازرسی، در حالی که بچهها در خانه بودند بیشتر به یک جنایت شبیه بود.
این که در مقابل چشمان آنان بخواهند تمام خانه را به اصطلاح شخم بزنند و یا رفتارهايي شبيه رفتار مامور زن جوانی که در کنار مهراوه نشسته بود و با رفتن من به سمت اتاقها کیف کلاس زبان او را از دستاش گرفته داخل آن را نگاه ميكرد كه من شروع به اعتراض كردم. او بدون تردید قصد بازرسی نداشت.
به قصد آزار این کار را میکرد. چرا که بین آنها تقسیم کار شده بود و او اصلا در قسمت بازبینی لوازم خانه نبود و تمام مدت در همان جا نشسته بود و نقش دیگری داشت. از 6 نفر تنها یک زن و یک مرد جوان این کار بازرسي را به عهده داشتند. سردستهي آنها بدون داشتن مجوز از تمام قسمتهای خانه فیلمبرداری میکرد.
با این که تمام خانه را به هم ریختند - کمد لباسها, ظرفهای حبوبات, رختخوابها, مدارک شخصی, کتابها, لوازم و اسباب و اثاثیهی خانه و ... اما تردیدی ندارم که به دنبال وسيلهي خاصي نبودند.
همهي این کارها بیشتر نمایشی بود برای ترساندن و ایجاد وحشت و نگرانی. هدفشان از ضبط لوازم و اثاث خانه و محل کار هم ایجاد دلهره و وارد کردن ضربههای مالی و ایجاد ناامنی بود وگرنه چه دلیلی داشت لوازم دفتر کار من را هم با خود ببرند و يا سوزاندن "هارد ديسك" كامپيوتر اصلي شركت من چه مشكلي از آنان را حل مي كرد؟
چیزی که آنها به دنبالاش بودند خود نسرین بود با آلت جرماش كه آن هم "پروانه ی وکالتی" بود که پس از 8 سال دوندگی توانسته بود دريافت كند به همت خانم فریدهی غیرت که در آن دوره عضو هیئت مدیرهی کانون وكلای مرکز شده بود. نسرین همان ساعت برای شرکت در جلسهی انجمن تازه تاسیس "شفق" که متشکل از گروهی از وکلای زن بود, در دفتر کارش مانده بود که گروه دیگری از ماموران همزمان وارد آنجا میشوند.
با وجود این که میخواستند نشان بدهند چقدر دقیق همه جا را میگردند, اما همین که به بخشهایی از خانه توجهی نمیکردند يا يادشان ميرفت، مشخص بود که قصدشان فضاسازی و ایجاد واهمه است.
آن روز وسط ماجرا مهراوه وسایل اسکیت نیما را آورد وسط خانه و در راهروی آپارتمان شروع كرد به تمرین دادن به او. تعدادی از مامورین هم ناخودآگاه دست از كار كشيده، مشغول تماشای آنها شده بودند. چند سال بعد از او در مورد این کارش ميپرسیدم. او ميگفت که "با این کار میخواستم لج آنها را در بیارم".
در زمان بازرسی سردستهی آنها چندین بار در مورد گاو صندوق سوال ميکرد که من اشتباه کردم و پاسخاش را دادم. آنها بابت تجسس و بازرسی حقوق از جیب ملت میگیرند و بود و نبودش را خودشان باید تشخيص بدهند.
خانم جواني که همراه آنان بود و معلوم بود چند ساعت بیشتر آموزش ندیده است اجازه نميداد تلفنها را جواب دهم. لبخندهای کودکانه و ساده لوحانهاش کاملا این را نشان میداد.
نیما که معلوم بود چقدر وجود مهمانان ناخوانده برایش غیرقابل تحمل است مدام از من سوال میکرد که: "بابا کی می رن؟"
در پایان پس از این که کلی کاغذ, عکس, یادداشت, انواع دفترچههای شخصی و بانکی, کیس کامپیوتر و چیزهای مختلف را فلهاي جمعآوری کردند برای حمل آنها کیسه خواستند که من از دادن کیسه به آنها خودداری کردم و به آنها گوشزد کردم که وظیفهی خودشان است که ابزار کارشان را با خود به همراه داشته باشند و از لوازم شخصی دیگران استفاده نکنند. البته من این را خیلی محترمانه گفتم چرا که بعدها دوستی تعریف میکرد که در شرایط مشابهی به آنان گفته بود که "دزد هر جا بره کیسه اش را هم باید با خود ببره".
بالاخره خانه را گشتند و بدون اجازه چند تا کیسه پیدا کرده، آنها را بدون صورت جلسهی دقیق و برگ به برگ به صورت فلهای داخل کیسهها ریختند.
یکي از آنها که قیافهی معمولیتری داشت و معلوم بود که کمی درس خوانده است, ظاهرا نیروی متخصصشان بود که اصلا حرف نمیزد.
او مسئول تشخیص مدارک و اسنادی بود که باید جمعآوری و توقیف میشدند. هنگام تنظيم صورت جلسه به بهانهی جواب دادن به تلفن جیبیاش دو بار به سمت اتاقها رفت که ميشد حدس زد قصد چه کاری دارد. پس از رفتن آنها داشتم با مهراوه در مورد اين موضوع صحبت ميكردم که او بلافاصله گفت که "آره بابا من خودم دیدم که همون شخص به آخرین نفری که به خانه آمد گفت که "سیستم رو آوردی؟"
او هم گفت "بله" و یک چیز نقرهای رنگ کوچولویی به او داد".
بلافاصله پس از رفتن آنها خودمان را به محل کار نسرین رساندیم. ماموران آنجا هم تمام ابزار کار دفتر من و نسرین را برداشته و با دادن احضاریهای برای او آنجا را ترک کرده بودند. احضاریهای که نشان میداد او بايد ظرف 3 روز خود را به دادسرای اوین معرفی كند.
اینچنین بود که سه سال پیش به دنبال این یورش و بازداشت سیستماتیک وکلای دادگستری که از زندانیان سیاسی, عقیدتی و فعالین مدنی دفاع حقوقی میکردند, آغاز شد و اكنون 3 سال است كه اين داستان همچنان ادامه دارد ...