۱۳۹۴ آبان ۱۶, شنبه



به سنگ سخت چون زدى ، حريم سنگرم شكست
به مرگ مى زنى مرا ، به تب نمى شوم رضا
چنان به سوى دل زدى ، كه سمت ديگرم شكست
به سان كاغذ است تن ، عيار شيشه است دل
به جرم عشق مى زنى ، كه بال باورم شكست
مبند دست و پاى زن ، مپوش بر تنش كفن
گناه توست يا كه من ، كه حرمت حرم شكست
در أوج فقر زيستن ، به حال خود گريستن
چو برق ظلم عاقبت، به ديده تَرم شكست
كسى نبوده پشت من ، جهان درون مشت من
به قصد جان كه مى زنى ، جهان برابرم شكست
شكسته استخوان تن، كه خون نمانده در بدن
به اَخرين توان مزن ، توان اَخرم شكست
چه كرده بوده ام مگر، دلى ربوده ام مگر
چنان به عمد مى زنى ، كه كاسه سرم شكست
مرا به ريشه كاشتى ، ولى خبر نداشتى
دو باره سبز مى شود ،دلى كه در برم شكست
بانو ليلى گلزار

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر