يكى هست در محله ما...
همه او را براى يك شب دوست دارند...
حتى برايش آش نذرى هم نميبرند. او با كسى كارى ندارد، خودش را ميفروشد و نان شبش را ميخرد.
حاج آقا ميگويد بايد از محله برود چون همه جوانان مسجدى را از راه به در كرده .
ولى چرا مسجدى ها با يك فاحشه از راه به در شدند ولى فاحشه با اين همه مسجدى به راه راست هدايت نشد؟
شايد فاحشه به كارش ايمان دارد و مسجدى ها نه...
همه او را براى يك شب دوست دارند...
حتى برايش آش نذرى هم نميبرند. او با كسى كارى ندارد، خودش را ميفروشد و نان شبش را ميخرد.
حاج آقا ميگويد بايد از محله برود چون همه جوانان مسجدى را از راه به در كرده .
ولى چرا مسجدى ها با يك فاحشه از راه به در شدند ولى فاحشه با اين همه مسجدى به راه راست هدايت نشد؟
شايد فاحشه به كارش ايمان دارد و مسجدى ها نه...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر