۱۳۹۵ فروردین ۲۹, یکشنبه



يكى هست در محله ما...
همه او را براى يك شب دوست دارند...
حتى برايش آش نذرى هم نميبرند. او با كسى كارى ندارد، خودش را ميفروشد و نان شبش را ميخرد.
حاج آقا ميگويد بايد از محله برود چون همه جوانان مسجدى را از راه به در كرده .
ولى چرا مسجدى ها با يك فاحشه از راه به در شدند ولى فاحشه با اين همه مسجدى به راه راست هدايت نشد؟
شايد فاحشه به كارش ايمان دارد و مسجدى ها نه...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر