۱۳۹۲ دی ۱۲, پنجشنبه

خودم را نمی شناسم


خودم را نمی شناسم 
و عجیب دلتنگم برای من دیروز
برای لحظه هایی که اشک ها و لبخندهایش حقیقی بود 
دور از خودم 
آنقدر دور که حتی خاطره ها هم مرا پس می زنند
درون آینه به دنبال خود می گردم 
مرا نمی شناسد 
می دانم که نیستم اما 
با نگاه پر از دروغم اصرار می کنم که همانم !
باور نمی کند 
می شکنم 
هزار تکه می شود 
نگاهش می کنم 
هزار منه دروغین نگاهم می کند 
باز هم فرار می کنم 
سخت است باورش
کسی که روزی عاشق صداقت آینه ها بود
امروز قلب آینه ها را می درد !
برای گذر از این همه تکرار بیهوده
به دنبال پلی هستم که دست های محکمش 
امید را به قلبم بازگرداند و مرا به باور یقین برساند 
و ببرد مرا تا منه دیروز ......

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر