۱۳۹۲ اسفند ۲۶, دوشنبه

شرم از نگاه بلبل بی دل نمی‌کنید کز هجر گل نوای فغانش به حنجر است


گیرم گلاب ناب شما اصل قمصر است
اما چه سود حاصل گلهای پرپر است

شرم از نگاه بلبل بی دل نمی‌کنید
کز هجر گل نوای فغانش به حنجر است

از آن زمان که آینه گردان شب شدید
آیینه‌ی دل از دم دوران مکدر است

فردایتان چکیده‌ی امروز زندگی است
امروزتان طلیعه‌ی فردای محشر است

وقتی که تیغ کینه سر عشق را برید
وقتی حدیث درد برایم مکرر است

وقتی ز چنگ شوم زمان مرگ می‌چکد
وقتی دل سیاه زمین جای گوهر است

وقتی بهار وصله ی ناجور فصلهاست
وقتی تبر مدافع حق صنوبر است

وقتی به دادگاه عدالت طناب دار
بر صدر می‌نشیند و قاضی و داور است

وقتی طراوت چمن از اشک ابرهاست
وقتی که نقش خون به دل ما مصور است

وقتی که نوح کشتی خود را به خون نشاند
وقتی که مار معجزه‌ی یک پیمبر است

وقتی که برخلاف تمام فسانه‌ها
امروز شعله، مسلخ سرخ سمندر است

از من مخواه شعر تر، ای بی خبر ز درد
شعری که خون از آن نچکد ننگ دفتر است

ما با زبان سرخ و سر سبز آمدیم
تیغ زبان برنده‌تر از تیغ خنجر است

این تخته پاره‌ها که به آن چنگ می‌زنید
ته مانده‌های زورق بر خون شناور است

حرص جهان مزن که در این عهد بی ثبات
روز نخست موعد مرگت مقرر است

هرگز حدیث درد به پایان نمی‌رسد
گرچه خطابه‌ی غزلم رو به آخر است

اما هوای شور رجز در قلم گرفت
سردار مثنوی به کف خود الم گرفت

در عرصه‌ی ستیز رجزخوان حق شدم
بر فرق شام تیر عمود فلق شدم

مغموم و دلشکسته و رنجور و خسته‌ام
در ژرفنای درد عمیقی نشسته‌ام

پاییز بی کسی نفسم را گرفته است
بغضی گلوگه جرسم را گرفته است

دیگر بس است هر چه دو پهلو سروده‌ام
من ریزه خوار سفره‌ی ناکس نبوده‌ام

من وامدار حکمت اسرارم ای عزیز
من در طریق حیدر کرارم ای عزیز

من از دیار بیهقم از نسل سربدار
شمشیر آبدیده‌ی میدان کارزار

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر