بلاخره
پس از دوسال اسارت وبلاگنویس زندانی محمد رضا پورشجری(سیامک مهر) و پس از
آنکه دخترش میترا پور شجری که برای رساندن صدای پدرش و فشار هایی که بر شخص
خودش از طرف رژیم اعمال شده بود به خارج از کشور پناه آورده ، سایت کلمه ،
وابسته به اصلاح طلبان حکومتی ،و نزدیک به میر حسین موسوی روزه سکوت را
شکست و گفتگویی را با میترا پور شجری در مورد وضعیت پدرش انجام داده که در
زیر می خوانید:دختر محمدرضا پورشجری: پزشکان می گویند باید عمل شود؛ دادیار زندان می گوید یک ساعت هم مرخصی نمی دهم میترا
پورشجری دختر وبلاگ نویس محبوس در زندان قزلحصار به کلمه می گوید: وقتی که
به دادیار ناظر زندان گفتم چرا مرخصی بابا را امضا نمیکنید بابا آنجا
خیلی مریض است، گفت من خودم را بخاطر این آدم به خطر نمیاندازم، حتی اجازه
یک ساعت مرخصی را نمیدهم، گفتم چرا؟ گفت پدرت با جرمهای که دارد برای
کشور خطرناک است، ما بخاطر این پرونده خودمون را به خطر نمیاندازیم، اگر
قرار بود مرخصی بدن دادستان خودش اقدام میکرد پرونده را به ما رجوع
نمیداد.به گزارش کلمه، محمدرضا پورشجری، وبلاگ نویس ۵۲ ساله
ایرانی است. وی از نام مستعار «سیامک مهر» برای نوشتن وبلاگ خود استفاده
میکرد. این وبلاگ نویس روز سهشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۹ درمنزل مسکونی خود در
کرج دستگیر و به بند امنیتی سپاه پاسداران در زندان رجایی شهر منتقل شد.
بعد از مدتی این وبلاگ نویس بدون داشتن وکیل در شعبه ۱۰۹ دادگاه انقلاب کرج
به ریاست قاضی غلام سرابی محاکمه و به چهار سال حبس تعزیری محکوم شد.وی
پس از گذراندن نزدیک به یکسال در زندان رجایی شهر، به بیماریهای متعدد
دچار شد که باید در بیرون از زندان تحت مدوا و کنترل قرار میگرفت، اما
مقامات قضایی بجای اعزام وی به مرخصی درمانی، او را به محل فعلی خود، زندان
قزل حصار، که زندانی است بطور عمده برای مجرمان خطرناک، تبعید کردند.سیامک
مهر، از آغاز دستگیری دچار دو حمله قلبی در زندان شده است. دکتر قلیزاده،
رئیس اداره بهداری ندامتگاه کرج، در هفت آبان ماه سال ۱۳۹۱، در نامهای به
مقامات قضائی نوشته است: «محمد رضا پورشجری مشکل قلبی دارد که درمان آن
برای این مرکز هزینه زیادی بهمراه دارد، لذا مستدعی است در خصوص اعطای
مرخصی درمانی، اقدام مقتضی به عمل آید.»با وجود وضعیت
نامساعد جسمی و نیاز فوری برای مراقبتهای پزشکی مناسب، غلام سرابی، قاضی
پرونده، حاضر به آزاد کردن سیامک مهر به دلیل «عدم توانایی تحمل کیفر» نشده
است. مهر بدلیل «توهین به رهبری» و «اقدام علیه امنیت ملی» به سه سال
زندان محکوم شده است.میترا پورشجری پیش از این گفته بود:
حدود ساعت ۱۰ صبح، پدرم را به دادگاه ۱۰۹ انقلاب کرج آوردند. وقتی به داخل
رفت، یک ربع بیشتر طول نکشید و بیرون آمد. در حالی که دادگاه قبلیاش نزدیک
به سه ساعت طول کشید. اما اینبار دادگاه یک ربع بیشتر طول نکشید؛ با این
تفاوت که دستبند و پابندش را هم باز نکردند. پدرم با یک سرباز داخل دادگاه
شد. داخل دادگاه هم فقط سرباز بود و پدرم و قاضی غلام سرابی. در پایان
دادگاه، پدرم گفت که قاضی به او هیچ چیزی نگفته است. فقط گفته که، «از خودت
دفاع کن.» پدرم پاسخ داده است که، «من دفاعی نمیتوانم بکنم، چون نه وکلای
من اینجا هستند، نه هیات منصفه و نه حتی نمایندهٔ رسانهها و من اصلا این
دادگاه را به رسمیت نمیشناسم.» قاضی هم به او گفته است، «اشکالی ندارد که
تو ما را به رسمیت نمیشناسی. ما اینبار باید رای شما را صادر کنیم و
اینکار را میکنیم. حال شما میخواهی به رسمیت بشناس، میخواهی نشناس!»
قاضی شروع میکند به تهدید کردن پدرم. پدرم هم ناراحت میشود و میگوید،
«بالاخره روزی میرسد که شما نیز همانند قذافی در سوراخی گیر میافتید.»
قاضی هم در پاسخ میگوید که، «اشکالی ندارد؛ تا وقتی هستیم، امثال شما
تاواناش را پس میدهند، وقتی هم رفتیم، که رفتهایم.» پدرم میگوید
نامهای از دادستانی با مهر وزارت اطلاعات روی میز قاضی بوده است. قاضی به
پدرم گفته است، «هرچه هم بخواهید بگویید فایده ندارد، حکم شما آمده است.»
بههرحال پدرم را همراه با نامهای به دفتر شعبه بردند و پدرم آن نامه را
امضا کرد. اینبار نگذاشتند حتی من به پدرم نزدیک شوم. فقط همین چند جمله
را توانست بگوید.گفت و گوی کلمه با میترا پورشجری، دختر این وبلاگ نویس در بند را با هم می خوانیم:در باره ی نحوه ی بازداشت پدرتان بفرمایید.پدرم
ظهر بیست و یکم شهریور ماه سال ۸۹ با حمله چند نفر به منزل شان در کرج
بازداشت شدند. ماموران چند ساعت خانه را تفتیش کرده و وسایل و لوازم ایشان
رو ضبط کرده بودند ضمن اینکه پدر هنگام بازداشت مورد ضرب و شتم واقع شده
بود.تاکنون در مورد وضعیت پدرتان با مقامات قضایی دیدار داشتید و آیا این دیدارها نتیجه بخش بوده است؟بله
من خودم برای بیماریهای قبلی که پدر داشتند مستقیم با دادستان کرج و
دادیار ناظر زندان ملاقات داشتم و بعد برای بیماری قلبی پدرم، عمو و عمهام
پیگیر بودند و با مقامات قضایی ملاقات داشتند اما تکنون هیچ تاثیری نداشته
است و هیچ نتیجهای نگرفتیم!الان وضعیت جسمی و بیماری قلبی ایشان در چه حالی است؟حال
جسمی پدرم خیلی بد است، دوتا از رگهای قلبشان کاملا گرفته و پزشکان از
درمان با دارو کاملا ناامید شدند و عمل قلب رو صلاح میدانند.مراجع قضایی تا به حال در مورد مرخصی استعلاجی حرفی زده اند؟وقتی
که به دادیار ناظر زندان گفتم چرا مرخصی بابا را امضا نمیکنید بابا آنجا
خیلی مریض است، گفت من خودم را بخاطر این آدم به خطر نمیاندازم، حتی اجازه
یک ساعت مرخصی را نمیدهم، گفتم چرا؟ گفت پدرت با جرمهای که دارد برای
کشور خطرناک است، ما بخاطر این پرونده خودمون را به خطر نمیاندازیم، اگر
قرار بود مرخصی بدهند دادستان خودش اقدام میکرد پرونده را به ما رجوع
نمیداد.در حال حاضر عمه پیرم و عمویم پیگیر پرونده ی پدرم
هستند، چند وقت پیش که عمهام رفته بود پیش دادیار ناظر، گفته بود که
برادرم با این وضعیت آنجا میمیرد. دادیار ناظر گفته بود که خودت را خسته
نکن مادرم چرا الکی میآی اینجا و خودت را خسته میکنی!آقای پورشجری در ابتدا در زندان رجایی شهر بودند چطور شد که به زندان قزلحصار منتقل کردند؟یک
روز به پدرم گفتند که آماده شو برای پزشک و وقتی پدر آماده شده تا برای
درمان کلیهاش برود، بدون هیچ حکم و دستوری ایشان را به صورت کاملا
غیرقانونی تبعید کردند به زندان قزلحضار.درباره اخرین وضعیت پدرتان بگویید.ایشان
وضع داخل زندان را به باغ وحشی تشبیه کردند که هیچ نظافتی در آن انجام
نمیشود. با افزایش گرانیهای وسیعی که در ایران به راه افتاده قیمت تمام
اجناس داخل زندان چند برابر شده و بیشتر زندانیان قادر به خرید وسایل شست
وشو و نظافت نیستند و این نظافت زندانیان و اتاق های انها را با مشکل
مواجه کرده است. از طرفی آب گرم و حمام هم تنها چند ساعت در هفته در دسترس
است. با وجود بیماری حاد پدرم این وضعیت بد نظافت و کثیفی بیحد و اندازه
درون زندان و نبود آرامش روحی و روانی کافی، سلامتی ایشان را با خطرجدی تری
مواجه کرده است چون مداوای او را تنها با عمل جراحی صلاح دانستند پزشکان
بهداری زندان هیچ دارویی را برای بهبود موقتی و روزانه ایشان تجویز
نمیکنند و پدر در بلاتکلیفی کامل به سر میبرند و جسم ایشان روز به روز
دچار ضعف بیشتری میشود.پدر نوشته بود شرایط من در زندان به
گونهای است که بیشتر از هر چیز از بیخبری رنج میبرم. از ۲۱ شهریور ۱۳۸۹
به مدت ۳۵-۴۵ روز که دقیقا نمیدانم من در اطلاعات زندان بودم و در این مدت
به دلیل شکنجههای فراوان با شیشه عینکم اقدام به خودکشی کردم. با اینکه
میدانی چشمانم خیلی ضعیف است و با تقاضای زیاد از طرف خودم ۳ماه از دادن
شیشه عینک و حتا یک عدد قرص به من خودداری میکردند.پدر
عنوان کرده بود که میتراجان یادت باشد من یک فرد نیستم، یک فکرم. من یک شخص
نیستم بلکه یک اندیشهام. اندیشهای که در میان ایرانیان ریشه دارد و من
سخت امیدوارم که عاقبت بر اهریمن پیروز میشود. من الان در سلول انفرادی
هستم. اینجا به سلول انفرادی برای فریب مردم میگویند”سوئیت”! علاوه بر
سلول های انفرادی در هر سالن عمومی اندرزگاهها یک اتاق کوچک با حمام و
توالت هم هست که به آن “فرعی” میگویند و هر یک شمارهای دارد. من در بین
هفت هشت هزار زندانی تنها و تنها زندانی هستم که ممنوع ملاقات و ممنوع تلفن
و از هرگونه ارتباط محرومم. هرگاه یک زندانی ممنوع ملاقات میاید او را
نیز به سلول من میآورند که معمولا از اشرار و جانیان است. اکنون که این
مطلب را مینویسم در فرعی از سالن۱۳ اندرزگاه ۵ که زندان معتادین و جانیان و
شرارتیهای خطرناک است محبوسم. این اندرزگاه به (متادونیها) مشهور است.سلول
من حتا یک دریچه به بیرون ندارد که با کسی ارتباط داشته باشم. اینجا اوباش
همیشه شیای برنده با خود حمل میکنند که به آن “تیزی” میگویند. در فرعی
۱۷ اندرزگاه۶ که بودم در داخل بند یکنفر با همین تیزی به خاطر چند گرم
موادمخدر گردنش را بریدند و کشتند. در زندان موادمخدر از سیگار فراوانتر
یافت میشود. کراک وشیشه اصلیترین مواد مخدر مصرفی در زندان است. امروز
دوشنبه نوزدهم اردیبهشت ۹۰ بعد از هشت ماه انفرادی به سالن ۱۲ اندرزگاه ۴
(بند سیاسی) منتقل شدم. |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر