۱۳۹۲ آذر ۲۹, جمعه

خواب و رؤیا!





پُر مهرتر سرانگشت بیدار کن ز خوابم
برهانم از توهم، پُر هول تر سرابم
معجز نما و یک دم، زن پرده را به یک سو
این خام پخته، بگشا، اسرار این کتابم
پرسنده ای و جویا، حیرت زده و کنجکاو
کز چه ز خواب خسته، آگه شدن شتابم؟
از تو طلب نه آغوش، رقص و طرب و سازی
یا خواهش و تمنا، تا مست از شرابم؟
در خواب و غرق رؤیا، دیدم ترا سروشی
کز من طلب که خیزم، روشن کنم حسابم
چون می رسد زمانی، نی دور خیلی نزدیک
نی تو که این جهان را، بیننده در حجابم
جرم و گناه دیدن، باران ز پشت روزن
گر خیره آسمان را، شحنه دهد عذابم
زلف نسیم بر تن، درهای دوزخم باز
محض نگاه به گلشن، با خشم و کین عتابم
این وضع را به رؤیا، تو پرده درّ نه شیطان

این بنده را خدایی، برهان ز چنگ خوابم



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر